نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی


دست پخت
از یک نفر که با پا غذا درست می کرد پرسیدند: «چرا با پا آشپزی می کنی؟»
جواب داد: «آخر دست پختم خوب نیست.»


در تیمارستان
رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»


در کلاس ریاضیات
معلم به دانش آموز: اگر تو
۲۰۰ تومن پول داشته باشی و برادرت ۵۰ تومن آن را بردارد، چه قدر پول برایت می ماند؟
دانش آموز:« ۳۰۰ تومن.»
معلم با عصبانیت:« ۳۰۰ تومن؟!»
دانش آموز: «چون آن قدر گریه می کنم تا پدرم ۱۵۰ تومان دیگر هم به من بدهد!»


خواب
اولی: «من خواب دیدم رفته ام مسافرت.»
دومی: «من هم خواب دیدم که یک غذای خوشمزه خورده ام.»
اولی:« تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟»
دومی: «می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.»


علت طاسی
اولی: «چی باعث شد سر شما طاس شود؟»
دومی: «باد.»
اولی: «چرا باد؟»
دومی:« آخر باد کلاه گیسم را برد!»


در کلاس علوم
معلم:« حامد!  توضیح بده که سیب زمینی چگونه به دست می آید. »
حامد: «اجازه آقا!  با پرداخت مقداری پول!»


نصف پرتقال
معلم ریاضی از دانش آموز پرسید: «اگر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم، کدامش را انتخاب می کنی؟»
دانش آموز پاسخ داد: «نصف پرتقال را!»
معلم گفت: «مگر نمی دانی نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟»
دانش آموز جواب داد: «چرا آقا! می دانیم، ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد، قابل خوردن نیست.»


 



:: بازدید از این مطلب : 96
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 24 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی

به منظور آشنایی دوستان پشت کنکور گواهینامه با آیین نامه راهنمایی و رانندگی یه چند تا از سوالات رو کش رفتیم که در اینجا برای شما میزاریم تا حالشو ببرید.فقط سر امتحان ضایع بازی در نیارید ها...ما رو یه وقت لو ندید ها.....دیگه سفارش نکنم.

 

1 . در پشت سر یه دوچرخه سوار در حال رانندگی هستید ،قصد گردش به راست دارید ، چکار میکنید ؟
الف) سرمون رو از شیشه میاریم بیرون میگیم هوووو یره مگه کوری برو اونور دیگه .
ب) به موازات دوچرخه سوار حرکت میکنیم و یه هو میپیچیم جلوش تا حالش گرفته شه.
ج) پشت سرش یه بوق خفن میزنیم تا هُل شه و بخوره زمین و بعد از روش رد میشید طوری که مخش بپاشه بیرون
د) با ماشین میکوبیم بهش تا بیفته زمین و بعد از رو مخش رد میشیم .


2 . از یه خیابان فرعی میخواهید وارد خیابان اصلی شوید. چرا باید بیش از همه مواظب موتور سیکلت سوارها باشید ؟
الف) چون همینجوری سرشون رو میندازن پایین میان تو تقاطع .
ب) چون سهمیه بنزینشون کمتره و گناه دارن .
ج) چون خیلی کوچیک هستند و ما ریز میبینیمشون .
د) ممکنه موتور پلیس باشه ، بعد آب بیار و حوض خالی کن.


3 . در کدام محل است که نباید پارک کنید ؟
الف) پارکینگ طبقاتی رایگان الماس شهر .
ب) پارکینگ عمومی پارک ملت .
ج) دم در خونه مادر زن.
د )دم در خونه مادر شوهر.


4 . خط ممتد دوگانه به چه معناست؟
الف) برای تاکید اینکه دو خط موازی هیچوقت به هم نمیرسن.
ب) به معنی اینکه باید این دو خط رو بگیری همینجوری بری .
ج )یعنی اینکه دور زدن ممنوع ولی... یه دفعه میتونید دور بزنید که حال همه گرفته بشه .
د) یعنی موش تو سوراخ نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت.


5 . وقتی چراغ زرد رو دیدید باید چه کار کنید؟
الف) اگر حتی 1 ثانیه هم مونده تا چراغ قرمز بشه گازشو بگیرید و برید.
ب )اول یواش برید بعد که دیدید کسی حواسش نیست بازم گازش رو بگیرید و برید.
ج) یعنی چیزی دیگه به اتمام کارت سوختت نمونده..براتون متاسفم
د) هیچ خطری شما رو تهدید نمیکنه پس با خیال راحت گازتون رو تا ته بگیرید و برید.


6 . این تابلو به معناست ؟
الف) یعنی جاده خودشو لوس کرده و دو رگه اس.
ب) یعنی جاده مار دارد.....مار هم موش تو سولاخ نمیرفت.
ج) یعنی همچین ترمز کنید که خط لاستیکاتون بیفته
د) یعنی هر چه قدر عشقته لایی بکش!

 

7 . این تابلو به چه معناست ؟
الف) یعنی...اووووه ...بیخیال !
ب) یعنی....اَ اَ اَ اَ اَ ....ایول بابا !
ج )یعنی....ها ا ا ا ا .....!
د) یعنی .....چ......ی ؟! جون من راس میگی!


8 . این تابلو به چه معناست ؟
الف) ابومسلم سرور پرسپولیسه
ب) پرسپولیس سرور ابومسلمه
ج )فقط تیم ملی
د) هیچ کدوم...فقط کریم باقری!


9 . به هنگام ترکیدن لاستیک کدام مورد را باید انجام بدید ؟
الف) مثل زنها جیغ میکشید و از پنجره میپرید بیرون....
ب) خونسردیتون رو حفظ میکنید و بوسیله یه ستون ماشین رو متوقف میکنید( یعنی خودتونو میکوبید به ستون)
ج) فرمون رو بچسبید و ول نکنید تا ماشین مثل بچه آدم خودش وایسته.
د) چشماتون رو میبندید و به خدا توکل میکنید!

 

10 . در حال نزدیک شدن به خط کشی عابر پیاده هستید . عابرین منتظرند تا عبور کنند.چه مواردی را باید انجام دهید ؟
الف) بیخیال عابر بابا....عابر کیلو چنده .بزن برو..
ب )با همون سرعت یه دفعه از بغلشون رد میشید تا بترسند و شما حالشو ببرید.
ج) اگه دیدید خیلی پرروین، میاید پایین و بعد از چند تا ناسزا بارشون کردن ، تا جایی که میخورن میزنینشون.
د) از کنارشون با سرعت رد میشید و بهشون میگید : ..{....}...!

 



:: بازدید از این مطلب : 119
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 24 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه  پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد  

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :

" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره  خواهم شد !"

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"

زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود  نزد زن سوم رفت و گفت :

" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"

زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد :

" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش  کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."

 

در حقیقت همه ما چهار زن داریم !

الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.

ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

 



:: بازدید از این مطلب : 102
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 24 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی

روز نیایش و روز بارش چشم های خاکیان بر شما آسمانیان مبارک باد

و التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان . . .

.

.

.

حمد می گوییم خدای مهربان  / خالق و سازنده این مکان

آفریده این زمین و آسمان  / کائنات و جمله موجود آن . . .

روز عرفه مبارک

.

.

.

روز عرفه

روز بریدن از خاک و پیوند با افلاک و روز توسل به مقام ربوبیت حضرت حق است

.

.

.

خوشا آن بنده با عهد و پیوند / که دارد بازگشتی با خداوند

به کام خویش اگر چندی رود راه / چو باز آید نیاز آرد به درگاه . . .

.

.

.

الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم . . .

.

.

.

حاجیان گرم دعا و زائر اصلی برفت

رفته سمت کربلای پر بلا امشب حسین

اگر باشد گناه عالمینم

چه غم دارم که غمخوار حسینم

.

.

.

دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد

و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود

آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است . . .

.

.

.

عرفه روزی است که

خدا درهای مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روی بندگان خود آنان می گشاید . . .

.

.

.

یا رب به محمد و علی و زهرا  / یا رب به حسین و حسن و آل عبا

کز سر لطف بر آر حاجتم در دو سرا / بی منت خلق یا علی الاعلا . . .

.

.

.

ای جمله بی کسان عالم را کَس / یک جو کرمت یار من بی کَس بس

هر کَس به کسی و حضرتی می نازد / جز حضرت تو ندارد این بی کَس ، کَس

.

.

.

می‎خواهم در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شوم . . .

.

.

.

خدایا

آن‌گاه که جان ها و اندیشه ها از نسیم فرح‌بخش نام و یادت سرشار است

بگذار در برکه عرفه، خود را از زنگار غفلت و معصیت شست‌وشو دهیم . . .

.

.

.

یا رب ز گناه زشت خود منفعلم / وز قول بد و فعل بد خود خجلم

فیضی به دلم ز عالم قدس رسان / تا محو شود خیال باطل ز دلم . . .

.

.

.

روز عرفه، روز بی پیرایگی و آراستگی در عرفات خدا

و روز زمزمه رازمندی های حسین و روز برخورد اشک و لبخند است . . .

.

.

.

جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه / بی یاد تو هر جا که نشستم توبه

در حضرت تو توبه شکستم صد بار / زین توبه که صدبار شکستم تو



:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 24 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی

حسی دارم ، اگـــــر بدا نی بد نیست / شعری گفتم تو هم بخوانی بد نیست

الآن  خیلی دلم بـرایت تنگ است / در هــر صورت خبر رســانی بد نیست . . .

.

.

.

ای دل، دل سودا زده، سامانم کـو؟ / ای کالبد تهی شده جـــــــانم کـو؟

امـــروز که از همیشه مشتاق ترم / ای خانه ی سوت و کور مهمانم کو؟

.

.

.

نسبت به تو  حس  کور  میـلی دارم / دور و بـــــــر خود  هـــزار  لیـلی دارم

من نــاز نمی خرم  شما هم نفروش / چون عاشق کشته مرده خیلی دارم . . .

.

.

.

مــــارا  نکشان  به سوی  لبهای  خودت / بر گـــــرد برو  بخواب  در جـــــای  خودت

می خواهی اگر ببوسمت حرفی نیست / امـــــا همه ی  عــواقبش  پــــای خودت . . .

.

.

.

از بس که درون سـیـنـ ـه  تنهـا مـــانده / در مـــانده ا م از  دست دل وا مـانده

در داخل سیـ ـنـ ه درد شیرینی هست / آیــــا دل من پیش شمـا جـا مــانده !؟

.

.

.

ماهی تو، که بربام شکوه آمده است / آیینه  ز دستت  به ستوه  آمده است

خورشید اگر  گرم تماشای تو نیست  / دلگیر نشو  ز پشت کـوه  آمده است

.

.

.

یک پلک زدن فاصله از تو تا من / باید بزنیـــم  پلک  یا تو یا من

هر چند که گفتند گناه است این کار / اما تو یکی بزن گناهش با من . . .

.

.

.

مثل گل صد برگ  شکوفــا شده ای / چون مـــاه چهار ده شکوفا شده ای

در آینـه ی  نگاه من  چشم بدوز / تا در یابی چقدر زیبا شده ای . . .

.

.

.

ای روی گشـــاده خُلق تنگ آمده ای / آهــوی رمیده  چـون پلنـگ  آمـده ای

آن روسری سپید می دانی چیست؟ / بــــا پـرچم آشتی بـه جنگ آمـده ای . . .

.

.

.

خوش خُلقی و خشم همزمان یعنی چه؟ / بیـزاری و عشق  تـوأمـان یعنی چه؟

با رفتن من اگر موافق هستی! / پس این  بنشین ، نرو ، بمان  یعنی چه؟

.

.

.

بسیـار تماشایی و آراسته ای / از رونق مـاه آسمان کاسته ای

انگار نه انگار که مارا دیدی / از روی کدام دنده بر خاسته ای؟

.

.

.

سر کش بـودم به حیله رامم کردی / ای افسونگر ،چه پخته خامم کردی

خوش چرخـاندی کمند گیسویت را / در تـــــاریکی  اسـیر دامـم کـــردی .



:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : جمشیدرحیمی



:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 6 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد